اصلیت و بنیادی تاریخی هزارهها در جریان سالهای متمادی از طرف تاریخ دانان مورد جروبحث قرار گرفته، بسیاری معلومات
هائیکه در باره ای هزاره ها تنها به شکل ارائه ای گزارشات پایه گذاری شده و توسط نمایندگان کشور هائی مختلف مانند انگلستان و روسیه با یک هدف معین سیاسی نوشته شده اند. تعداد زیادی از انها از نگاه ارزش اکادیمیکی قابل شک و تردید بوده و اکثراً منشآء معلوماتی آنها از دست هائی دوم سرچشمه میگیرند و به مقاصد سیاسی انترو پولو جیستیکی (مردم شناسی) و هدف تاریخ نویسیی استفاده گردیده است، آکثراً این معلوماتها از طریق غربی ها و مسافرینیکه برای سیاحت میرفتند منشاء گرفته اند.
ثانیا. مسا ئیلی را که آنها باید در باره ای هزاره ها می آموختند و یا نوشته میکردند صرف از طریق ترجمان و یا از تکست های دست دوم استفاده میکردند و حتی خود نویسنده هیچ وقت از افغانستان دیدن و مشایعت نمی کرد.
سوم. انحصاری قدرت و تبعیض نژادی توسط حکومات ستمگر در مقابل هزارهها در باره ای اداره و قدرت چندین قرنی نه تنها منجر به کمبود رشد سیاسی و اقتصادی در هزارستان شد، بلکه همچنان باعث عدم رشد نهاد هائی فرهنگی و تاریخی در افغانستان نیز گردیدند.
چهارم. تحقیقات سیستماتیک و علمی تاریخ هزاره ها اضافه تر پیچیده تر شده میرفت. به علت هائی اینکه مسائیلیکه در مورد این مردم نوشته می گردید مطالعاتی عمومی و وسیع در ایران و افعانستان و هندوستان و (پاکستان امروز) جمع بندی و گرد آورده میشدند. با وجودی آنهم این تحقیقات در باره ای هزاره ها هیچ وقت مورد قبول واقع نگردید از طرف قدرت حاکمه در افغانستان کنترول می گردید و دانشمندان داخلی به این موضوع جلب و تشویق نمیگردیدند.در حالیکه برای یک عالم غربی پیشبردِ چنین تحقیقات با موجودیت پرابلم هائی سیاسی از یک طرف و پیچیدگی های منطقوی ازطرف دگر تقریباغیر ممکن بود. بر علاوه، یک عالم غربی در جریان این مدت اجازۀ رفتن به افغانستان مرکزی را باید از حکومت مستبد تقاضا میکرد. این دلایل مانع یک تحقیقات و پژوهش واقعی در مورد تاریخ هزاره ها گردیده اند.
پنجم. به نسبت موجودیت تبعیض نژادی و تفوق ملی توسط دولت مرکزی در رابطه با هزاره ها ورود آزاد و دسترسی به اکثریت اسناد هائی با ارزش سیاسی تاریخی و دست اول توسط هزاره هائی مختلف، خانواده ها و شخصیتهائی انفرادی نگهداری و محافظت میشدند به طوری عادی غیر ممکن بودند. بسیار مسائیل در تاریخ افغانستان و خاصتاً تاریخ هزاره ها تا به امروز نا معلوم باقی مانده است.
در نتیجه این یک واقعیت است که کار بسیار اندک در افغانستان از طرف مردمان ارجل و عمومی پیش برده شده، ولی کا ناچیزیکه ازطرف علمای خود افغانستان درین رابطه وقف گردیده اند،متآسفانه بخش اعظم آن و حتی اضافه تر از تکرار در بررسی و قضاوت نظریاتی دانشمندان غربی که خود این نظریات دارای نواقصات و کمبودیهای زیاداند مصروف گردیدند. در ضمن هیچگونه کار معتبر، بنیادی و اکادیمیکی از طرف علما و جامعه شناسان وجود ندارند، وعوامل عمده آن موجودیت تیوریهائی مختلف و عدم تحقیقات علمی و اجتماعی دانشمندان و علما بخصوص در بخش هائی علوم مردم شناسی(انتروپولوجی) و جامعه شناسی افغانستان می باشد.
تاریخ حکایت طولانی انسان ها و داستان گذر بشریت از مرزهای حیوانیت به تمدن های بزرگ است. انسان ها طی نسل های پی درپی، حاصل دست رنج گذشتگان خود را توسعه دادند و به پیش رفتند. هر قومی بر ویرانه های اقوام پیشین مستقر شدند و هر یک گمان بردند که عالی ترین محصول همه تاریخ شده اند ولی پس از چندی غفلت ها و غرورها آنها را هم در خود گرفت.
اما آنچه بر جای ماند، دستاوردهای تمام بشریت بود که خواه نا خواه، از هر قومی به قومی دیگر منتقل می شد. تمدن ها از پی هم ظاهر شدند و به مرورو در طی قرن ها، هنر و معماری و علوم و دیگر دستاوردهای انسانی را گسترش دادند.
انسان این موجود پیچیده، گاهی فجایع فراوانی به بار آورده و گاه عالی ترین نمونه های انسانیت را به پیشگاه تاریخ معرفی نموده است. اما به هر حال باید دانست که هرچه شده است، حاصل دسترنج خود انسان است. لذا هرچه هستیم و هرآنچه می خواهیم باشیم یا آرزویش را داریم، محصولی است که زمینه ها و نیازهایش را می توان مهیا نمود و می توان از نو ساخت و پدید آورد.
بررسی تاریخ در واقع، به معنای برخورد با سرگذشت تلخ وشیرین مردم یک سرزمین است. سنت تاریخی چنان میشود که گاهی قهرمانان یک سرزمین، در آن سوی دیگر دشمنان فراموش نا پذیر مردم اند.
تاریخ ملی هر قومی، یاد نامه و حافظه ی سرزمین آنها است. اهمیت تاریخ، در حقیقت یابی آن نهفته است. پیش از تاریخ نگاری، به اندیشه های حقیقت بین، انصاف محور و تاریخ نگراحتیاج است. تاریخ نگار باید بستر تاریخ (جامعه)، محور تاریخ (مردم)، رفت و گذر تاریخ (عنصر زمان) و باور تاریخ (تمدن و فرهنگ ملی اقوام) را با دید انصاف نگری ببیند.
تشخيص اصلی هويت بومی و تاريخی هزاره، مستلزم تبيين واقعيت های تاريخی و برداشت شواهد و قراين از عمق جامعه هزاره بادرنظرداشت شيوه های معين تحريف هويت تاريخی اقوام تحت استبداد بخصوص هزاره ها از طرف حاكمان سركوبگر و استبدادی دوره های مختلف افغانستان مي باشد.
از نظر تاريخی، آيين بودائی حداقل ۱۵۰۰ سال قبل از حمله مغول ها به خراسان “افغانستان امروز“ بطور وسيع در جنوب هندوكش حاكم بود، به گونه ای كه اين آيين، سالانه هزاران زائر چينی را به باميان مي كشانيد. مهم آنكه اين ناحيه برای چند قرن جايگاه دائمی برای گسترش نژاد زرد شد. دره باميان طی قرن اول ميلادی يكی از مراكز گسترش بوديسم بود.
معابد متعدد درآن موجود بوده و درآنها هزاران راهب به اخذ تعلیمات بودائی مصروف بودند. در سخره های عمودی و افقی کوه های شمال شرقی بامیان مجسمه های بودا را به بلندی ۱۴۰ تا ۱۵۰ فت کنده اند. این مجسمه بزرگ طلائی میباشد که درهنگام طلوع آفتاب شعاع آن بهر طرف نشر میگردد. به فاصله ۱۲ لی (یک لی مساوی نیم ورست و یک ورست مساوی10،67 کیلومتر) در شرق شهر بامیان هیکل خوابیدة بودا را در معبد بزرگی مشاهده میشود که با (نیروا نا) یعنی به مقام ابدیت فرومیرود. این هیکل یکهزار فت طول دارد و شاه مملکت هرسال در جشن آزادی جمله دارائی منقول خود و خاندان خود را به شمول آنچه در خزانه دارد می آورد وآنرا به نام وی قربانی میکند.. کار ساختمان دو پيکره بزرگ در قرن دوم ميلادی به هدايت کنشکای کبير آغاز گرديد و احتمالا در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم به پايان رسيده باشد. مغاره های حفرشده در دل کوه ها، محل بود و باش هزاران راهب بودايي را تشکيل ميدادند و همچنان بحيث مهمانخانه برای مسافران، بازرگانان، و زائرين اين مرکز بودايي، مورد استفاده قرار ميگرفتند. اين مغاره ها مملو از نقاشي های مختلف بودند که همزمان با تراش پيکره ها بحيث يک مجموعه يي بهم پيوسته حفر شده بودند. آنها به طول يک مايل، قسمت شرقي و غربي، يعني دو مجسمه بزرگ را با هم وصل ميکردند.این وادی را ميتوان به سه بخش تقسيم نمود. بخش غربي جايي که مجسمه بزرگ ۵۳ متری قرار دارد و بيشترين بخش مغاره های منقوش را در بر ميگرفت، بخش مرکزی که يک پيکره نسبتا کوچک (احتمالا در حالت نشسته) نيز تراشيده شده بود و تعداد زيادی از مغاره ها را در بر ميگرفت، و بخش شرقي واد ی که دارای مجسمه بزرگ ۳۸ متری بودا بوده است. برعلاوه این دو مجسمة بزرگ، مجسمة دیگری هم بفاصله هزار قدم دورتر بشکل خوابیده موجود بود. در حدود یکهزارو هشتصد سال قبل، کاروانهای تجارتی زیادی از آسیا و اروپا به قصد مسافرت به چین ازطریق بامیان عبورمینمودند.این جاده درعصر شاهان کوشانی رونق زیادی کسب نمود.
باميان در آنزمان بخشی ازامپراتوری كوشانی “۴۰ ـ ۲۲۰“ و تحت تأثير فرهنگ و مذهب بودائی بود. كوشانی ها اصولا جز قبايل “ ستی “ بودند و در منطقه ای به امتداد كاشغر تا شمال “ دريای بلخ “ به سر مي بردند. شرقی ترين قبايل ستی “ یوچی “ ناميده ميشدند.
كوشانی ها ازميان یوچی ها برخاسته بودند و به دنبال جنگ های قبيلوی به سرزمين های جنوب آمودريا كشانده شدند. اگرچه امپراتوری كوشانی ها در ۲۲۰ ميلادی در شمال هندوكش ازهم پاشيد اما كوشانيان تا سال ۴۲۵ ميلادی در جنوب هندوكش به فرمانروائی خود ادامه دادند.
بوديسم در قرن سوم پيش از ميلاد توسط راهبان بودائی به نواحی جنوب كوه های هندوكش عرضه شده بود. با توجه به سكه های قديمی پيدا شده در باميان، نقاشي های روی ديوار های معبد و اطراف تنديس های بودا، نقاشی های به جا مانده از زمان آخرين شاهان كوشانی و همچنين شكل فزيكی تنديس ها، مي توان چنين نتيجه گرفت كه ساكنان اين منطقه تا حدود ۲۳۰۰ سال پيش دارای همان تركيب فيزيكی صورت بوده اند كه هزاره های امروز هستند. بدين ترتيب چهره مغولی ساكنان هزاره افغانستان شمالی را مدت ها پيش از حمله چنگيز خان و امير تيمور كه ظهور آنها در صحنه تاريخی نسبتا جديد است، جستجو كرد.
يفتلی ها “۵۶۶ - ۴۲۵“، جانشينان امپراتوری كوشانی نيز به قبايل ستی با همان تركيب فزيكی و چهره تعلق داشتند. تأثير يفتلی ها را تا زمان پيدايش كلمات تركی در هزارگی ميتوان دنبال كرد. البيرونی رد پای يفتلی ها را تا ترك های تبت باز مي گرداند و اولين فرمانروای اين سلسله ـ که بيش از شصت فرمانروا داشته است ـ را “ برها تاگين “ يا” بَرَه تاگين “ ميشناسد. آخرين حاكمان تاگين “تگين“، غزنوی ها بودند كه در حدود هزار سال پيش در غزنی حكومت كردند
پس از يفتلی ها، نواحی جنوبی آمو دريا تحت فرمان سلسله های ترك آسيای مركزی و شرقی درآمد كه بيش از هزار سال بر آن جا حكومت كردند. مسلما طی اين دوره، هزاره جات امروز تا حد زيادی ازين مردمان فاتح نيز تأثير پذيرفت.
بنابرين، مدت ها پيش از ظهور مغل ها، ساكنان هزاره جات امروز در معرض تآثيرات اقوام قديمی تر و ترك زبان با ويژه گی های فزيكی شبيه مغل ها قرار گرفتند ».
آیا هزاره ها شاخه ای از کوشانی ها و یفتلی ها اند؟
هزاره ها بخشی از كوشانی ها و يفتلی ها بوده و يا هزاره ها مربوط كوشانی ها و يفتلی ها مي باشند و همچنان كه ساكنين هزار جات هزاره های تركی ويا ترك های هزاره بودند.
دكتور موسوی بعد از تحقيقات در زمینه منشأ بومی هزاره ها و يا هويت تاريخی هزاره ها به اين نتيجه مي رسد كه هزاره ها يكی از قديمی ترين ساكنان منطقه هستند و نياكان هزاره ها به ساكنان ترك آسيای مركزی و شرقی كه بيش از ۲۳۰۰ سال پيش از شمال و جنوب هندوكش به نواحی موسوم به هزاره جات كنونی مهاجرت كرده بودند، باز مي گردد.
گفته های آقای دكتور موسوی بيانگر آن ست كه ورود ساكنان ترك های آسيای مركزی از شمال و جنوب هندوكش به هزاره جات امروزی سه صد سال قبل از ميلاد بوده است كه اخلاف سلسله نژادی آن برای امروز بنام “هزاره” مسمی است. بنا بر این، مسكن گزين شدن ترك های آسيای مركزی درشمال و جنوب هندوكش كه از آنجا به هزاره جات امروز آمده اند، به مراتب قديم تر از آن ست كه تصور مي شود. در اين زمينه مي تواند دلايل متعددی وجود داشته باشد كه اهم آنها را نظر به شواهد تاريخی به صورت زیر تفسير كرد :
اولا- نظر به اسناد، شواهد تاريخی آسيای مركزی كه وطن اصلی تركان يا توران بوده و “بُخدی“ مركز آن را تشكيل مي داده است كه اطراف هندوكش مربوط آن مي گردد. لهذا پيش از آن كه كوشانی ها و يفتلی ها در سال چهلم ميلادی به شمال و جنوب هندوكش بيايند و دولت برپا كنند، همتبار های شان درين مناطق زيست داشته اند.
پروفيسور عنايت الله شهرانی در يكی از آثار خود بنام “تاريخچه نژاد ها و اقوام در افغانستان“ مي گويد «ترك ها در افغانستان يك قسمت اعظم مليت ها را تشكيل مي دهند و موجوديت ترک در افغانستان بدو قسمت شناخته ميشود :
اول - ترک هايي كه از آغاز در صفحات مختلف مخصوصا در شمال كشور زيست داشتند.
دوم – ترکاني كه پيش ازميلاد مسيح و قبل از اسكندر در افغانستان كنونی حيات بسر مي بردند و ترکان مركزی دست كم صد ها سال پيش از ميلاد از ترکستان شرقی و ختائيستان آمده اند. چنانچه قاطبه مورخين بویژه مرحوم ميرمحمد صديق فرهنگ همین دیدگاه را تأييد مي نمايند.
جواهر لعل نهرو در صفحه ۱۷۱ جلد اول كتاب مشهور خود بنام “نگاهی به تاريخ جهان“ مي گويد «مردمان آسيای مركزی بنامهای باكتريائی ها” سكها، هون ها، اسكوت ها، ترك ها، كوشانی ها و يفتلی ها“ ناميده مي شدند كه قبل از ميلاد بارها به اروپا و سراسر آسيا پراكنده شده اند و هجوم ها برده اند و اين بخاطر تاراج نبوده بلكه برای بدست آوردن زمين های قابل سكونت و اقامت بوده است. قبايل آسيای مركزی در آن زمان زراعت پيشه و دارای حيوانات اهلی بودند. زراعت پيشه ها متوطن و مالدار ها متحرك بودند ».
درمورد تاريخ تقريبی هجوم های توران “ترکان“ آسيای مركزی، جواهر لعل نهرو در جای ديگر كتاب خود ميگويد كه پنج هزا سال قبل از ميلاد و حتا پيش از آن قبايل مهاجم آسيای مركزی “ توران “ بر چين هجوم آوردند. همه آنها به زراعت و مالداری بلد بودند. گله ها و رمه های بزرگی را نگهداری ميكردند. آنها برای خود خانه های خوب ميساختند. جامعه منظم و مرتبی داشتند. بيشتر آنها نزديك رود “هوانگهو“ كه رود دوازدهم نيز گفته ميشد، مسكن گزين گرديده بودند و حكومت برای خود تشكيل داده بودند.
قسمي كه ديده ميشود جواهر لعل نهرو از هجوم توران در اروپا و سرتاسر آسيا سخن گفته و قدامت هجوم در چين را پنج هزا سال قبل از ميلاد رقم زده است. بنابر اين، ورود توران آسيای مركزی را در جنوب هندوكش مي توان حد اقل پيش از حمله اسكندر مقدونی تصور برد.
از این رو، قدامت تاريخی بخشی از هزاره های افغانستان و پاكستان در اين سرزمين ها به حيث بازمانده گان توران آسيای مركزی از همان زمان پيش از هجوم اسكندر مقدونی يعنی قرن ها قبل از ميلاد منشأ مي گيرد كه عمر آن احتمالا با مهاجرت سومری ها از آسيای مركزی به عراق امروزی قابل مقايسه است، آن چناني كه محقق فرانسوی “ جی. پی.فرير “ نيز تأييد مي نمايد كه هزاره ها پيش از اسكندر مقدونی در مناطق جنوب هندوكش ساكن بودند.
پروفيسور عنايت الله شهرانی درمورد بومی بودن هزاره ها چنين مينويسد : «اگر به تاريخ بنگريم هزاره ها كم از كم بعداز دوره امير سبكتگين“ سيويك تگين “تا اين دم در سرزمين ها و كوهستان ها دور از شهر های متمدن حيات بسر مي برند، درحالي كه اين قوم از باشنده گان سابقه دار مركز افغانستان و دور دست آن مي باشند. هزاره ها از طايفه هون های سفيد اند « شاهنشاهی آتيلا كه اصلآ هون يعنی بدون شك ترك بود » “ ص ۱۵۴ امپراتوری..... “ ويا «هون های اروپا كه قطعآ از نژاد ترك بودند » “ ص ۱۵۷ امپراتوری “..
آقاي دكتور سيد مخدوم رهين در كتاب اشك خراسان چنين می نویسد : « بنابر نوشته جهانگرد چيني هيوان تسنگ كه در دوره كوشاني از آريانا عبور كرده، قوم هزاره قرن ها پيش از ورود اسلام به سرزمين ما در اين كشور مي زيستند و در ادبيات و تواريخ دوره اسلامي قرن سوم و چهارم هجري ترك غرچه به قوم هزاره اطلاق شده است ».
به قول مرحوم غبار نویسنده افغانستان در مسیر تاریخ : تقریبآ پنجهزار سال پیش از هزاره جات بنام (ستا گید یا) نام بر ده شده است شا ها ن هزاره جات قبل از اسلام بنا م ها ی کو شانیها و یفتلیها و شیران با میان که از اولا ده آنان بودند وبعدآ شاهان مدکور بنام های هزار بنده – شار و ریو شاران یا د میشدند که عمدتآ در دو نقطه تا ریخی این سر زمین بنام های (پشین) یا افشین یکاو لنگ کنونی و (سو ر مین) سر پل فعلی که پایتخت تابستانی و زمستانی ایشان بودند حکومت میرا ندند. استاد جاويد میگوید : «مردم هزاره را از اقوام اصيل و بومي اين سرزمين میداند كه قبل از (چنگيز) خان بنام غوزه يعني غرجستاني معروف بوده اند و سلسله شاهان غور و شارهاي باميان از ميان همين اقوام بوده اند. نژاد هزاره ممكن است اختلاتي از اقوام اورال آلتائي “ اله تائي “ باشد» استاد حبيبي كه مردم هزاره را هزاله ويا هساله میگوید.داکتر عنایت الله شهرانی مینوسد كه پيش از ميلاد مسيح فرزندان يكي از خوانين و رئيس قبيله ترك هاي توكيو در كاشغرستان و ساحه ختن و ياركند “ياركنت “ و اورومچي بنام آچيل خان بعد از شكست در مقابل ژوان - ژوان ها جانب تخارستان ميآيد؛ ولي ناگهان در راه فوت میشود و دو پسر و يك دختر او بنامهاي قابول خان، جابول خان و غزنه جان (دخترش) در سرزمين هاي كابل و زابل و غزني آمده صاحبان آن ولايت ها ميگردند و از آنست كه كابل و زابل و غزني بنام هايشان نامگذاري شده است درحاليكه غزني از كلمه “غز” گرفته شده و كلمه ايست كه به لفظ تركي نسبت داده ميشود، و غزنه دختر آچيل خان افسانوي است كه يگانه دو ولايتي كه به پسوند نسبتي “چي” استعمال ميگردد همانا ولايت غزني و باميان است كه باشندگان شانرا بنام غزنيچي و باميانچي ميگويند.نسبت دادن مردمان هزاره به تركي بودن شان صدها دليل موجود است كه ترك بودن آنها را روشن ميسازد. مثلآ در خصوص قبايل و فرقه هزاره ها اين نامها را داريم : تاتار، خلج، خلخ، قرلوق - قللغ، توركمن، چوگل “چگل”، نايمان وغيره كه همه را در ميان اقوام هزاره ميتوان يافت و به عين تلفظ و شكل در ميان تركان رايج ميباشد. کاندید اکادیمسن شاه علي اكبر شهرستاني چهل سال پيش تحقيقات نموده از جمله پانزده صد لغات ترك و مغول يكهزار و دوصد و پنجاه آن خالص تركي و مابقي مغولي ميباشد و از جانب ديگر اين كلماتيكه به زبان مغولي ارتباط ميگيرد، همه لغاتها در زبان تركي مورد استعمال دارد..داکترجلال الدين صديقي كلمه “بربر” را ذكر مينمايد و میگوید كه « نژاد ترك شامل هزاره، ايماق، اوزبيك و قرغيز ميباشد » بي ترديد ميتوان گفت كه مردم هزاره بيش از هزارسال قبل از ميلاد در افغانستان زيست داشتند و ساده ترين دليل حكومت داري نیاکان شان كوشاني ها در افغانستان ميباشد كه در قبل ازميلاد آنها در كابلستان و زابلستان و مركز غزني و بعدها تا مناطق نيم قاره هند حكومت داشتند.هزارهجات ۲۳۰۰ سال قبل،بنامهای بربرستان وبعدا غرجستان و هزارستان یاد می شده است.دوره بربرستان ۳۰۰ قبل از میلادی تا ۷۲۴- میلادیسر زمین را در بر می گیرد که قبل از اسلام واحتمالا در دوره ای ماقبل تناریخ به بر برستان موسوم بود.در حدود سالهای ۲۰۰ ق.م بامیان شهر ثروتمند وپر رونق بود.مرحوم غبار درین باره می نویسد :"استفاده از طلا برای پوشش مجیمه ای بودا در بامیان توسط زایران چینی در سال ۶۳۲ –م.گزارش شده است" دوره ای خراسان این دوره که ۱۲ قرن طول کشید،در دومرحله میتواند مورد مطالعه قرار گیرد دوره ماقبل مغول از سالهای ۷۲۰- تا ۱۲۰۰ میلادی که طی آن ساکنان بربرستان به اسلام گرویدند.طی این زمان اسلامی وفارسی شدن غرجستان فرایندی طولانی بود که حدود پنج قرن به درازا کشید و دوره بعد از مغولها که ششصد سال طول کشید یکی از بی ثبات ترین دورهها برای هزارجات به شمار می آید.درین دوره بامیانمرکز هزارجات در اثر حملات بی امان مغولها وبعد از آن تیموریها کاملا نابود شد وهرگز نتوانست شکوه گذشته را خود را باز یابد.
در كتاب پژوهشي در تاريخ هزاره ها به قلم كاظم يزداني موضوع چنگيزي بودن ترك هاي هزاره با دلايل زياد رد شده ولي نظر يكتعداد را كه در كتاب خويش گنجانيده اند، خالي از مفاد نخواهد بود كه با تبصره هاي كوچك آنها را ازنظر بگذرانيم :
آقاي “بليو” گفته كه هزاره ها از ديگر اقوام افغانستان مجزا ميباشند، موضوع قابل ترديد است، آنها اولآ به ترک ها مي پيوندند و ثانيآ با ديگر اقوام اختلاط نسبي دارند “ همان قسمي كه هر قوم ديگر افغانستان با هم ديگر اختلاط بومی دارند “
یک تهمت تاریخی:
اما این موضوع که هزاره ها از بقاياي لشكر تيموچين يعني چنگيز خان ميباشند، عاري از حقيقت ميباشد. آنها با آنكه بني اعمام بسيار دورمغولها ميباشند، مستقيمآ با ترك ارتباط خوني دارند و بدان سبب اصليت آنها خاصتا و راًسآ به ترک منتهي ميگردد.
تیوری منگول بودن هزاره ها باساس تصورات و خیالات اساس گزاری شده است. این یک واقعیت تاریخی است که منگولها داخل خاک ایران و افغانستان شده بودند و هزاره ها مشابهت فزیکی به منگول ها دارند در آن شک و تردید وجود ندارند. ولی واقعآ دلایل و زمینه هائی قناعت بخش برای تقسیم و مسما کردن هزاره ها بحیث منگولها نیستند. از نگا ه فزیکی نیم جهان با یک دگر مشابهت دارند.
بر علاوه هواداران این تیوری به کتگوریهای مختلف تقسیم میگردند. گروپی عقیده دارند که هزاره ها از سر بازان چنگیز ریشه میگیرند واین خودش قابل جروبحث بوده و حتا قابل قبول نیست و هیچ نوع اسناد وجود ندارد و این حرف ها یک تخیل است (باکون.1951:241).
دوم. عده ای نظر دارند که هزاره ها از سربازان نیکودری سرچشمه میگیرند و نه از سر بازان چنگیز خان. اینها تیوریهائی بی اساس میباشد. نیکودری برای اولین بار بعد از اشغال چنگیز خان بعد از سال هائی زیاد جا بجا گردید و او توسط سربازان تیمور لنگ شکست داده شد. این فقط در سال ۱۳۸۳ بعد از اشغال سیستان بود و ادامه دهنده گان تیمور قوماندان میران شاه و امیر محمد حمله کردند ونیکودری و سربازان آنها درسر زمین قندهار بودند شکست دادند.(تیمور خانوف 1980.21).
ما هزاره ها هچگونه روابط و علامه ای مشترک با منگولها نداریم. آگر این روابط و ریشه را میداشتیم ما از آن ننگ و عار نمیکردیم. ولی واقعیت طوری دیگری است. علما و دانشمندان مسئله ای تشکل یک ملیت و یا ملت را از داشتن زبان و کلتور و مذهب مشترک و سرزمین واحد و عوامل تاریخی و جغرافیائی و بیولوژیکی مورد مطالعه و بررسی قرار میدهند. درینجا بجا است که بتاریخ برگردیم و مسئله را از نگاه علمی، تاریخی و صادقانه مورد بررسی قرار داده و ذهنی گرائی و تعصب و تنگ نظریها و بدبینی ها را به کنار بگذاریم. و نظریات خود ساخته ای حکومات استبدادی وستمگر را به گودال تاریخ بسپاریم.
با عرض سلام هزارها وارثين جمشيد و فريدون هستند. تركهاي آسياي مركزي از ايران باستان( هزارجات امروز) منشأ گرفتند.
SvarSlet